باز قلم در دستم میلغزد که چه کنم چه نکنم چه بنویسم و چه ننویسم پنجره اتاق را باز میکنم تا شاید هوا عوض شد  اما هوای دلم عوض شدنی نیست پس از برای دلم دنبال هم نشینی میگردم  هم نشینی که تکراری نباشد همنشینی که بر خلاف من پر از شور و تکاپو است و بر خلاف ریتم کند زندگی پر سرعت بی ایراد و لمس شدنی حس شدنی خنک یعنی باد بی سرزمین بی سقف بی انتها بی بمبست متنوع به او گفتم که من را از این جا ببر ببر جایی دیگر گفت تا به حال به خودت در آیینه نگاه کردی خرس گنده خندیدم و گفتم پس کی از این دیوار در دیوار در دیوار در دیوار خلاص شوم گفت از تد بهترهاش از تو قوی تر ها از تو زیبا تر ها برده ام الماس پیکر چشم دریایی جادویی تر خوش فکر تر بردم تو کیستی که من نبرم گفتم پس کی گفت روزی که دگر جمجمه ای نماد دیگر گوشتی نباشد خاکسترت را بدون روادید جابه جا میکنم یکی را از آفزیقا به اروپا دیگری از آمریکا همه میروند یاد حرف فروغ فرخزاد  و فیلم کیارستمی افتادم حسی درونم میگفت و هزاران بار گفتم باد ما را خواهد برد باد ما را خواهد برد پس این همه هیاهو و سعی چیست تن بی سرت را که خواهد گریستت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خلاصه نویسی های برنامه نویسی اندروید هارمونی طبیعت مشاوره فروش،بازاريابي،تبليغات و مديريت شبکه هاي اجتماعي پناه مرجع سفر بانک اطلاعات گردشگری آشیانه مجله دنیای حیوانات حفظ قرآن Roland